ندای سلامت با طبیعت

تحقیق و انتشار طب سنتی ونیاکان

ندای سلامت با طبیعت

تحقیق و انتشار طب سنتی ونیاکان

لَبَخ

ص 553، لَبَخ در فرهنگ‏های عربی به نام «ذقن الباشا» هم ضبط شده است. در کتاب شرح الکتاب دیاسقوریدس، لبخ، به فارسی آزاد درخت دانسته شده است (ص 38). 


آزاد درخت
جلد: 1
     
شماره مقاله:183

مقالات آورده شده در اینجا هنوز مقابله تایپی نشده اند

آزادْدِرَخت، درختی به بلندی 10 تا 15 متر با برگهای همیشه سبزِ تیره و گلهای خوشه‎ای بنفش خوشبو و میوه‎ای به حجم نخود، بیضوی، زردرنگ و تلخ و هسته‎ای کثیرالوجود و سخت. نخستین‎بار ظاهراً در ایران شناخته شده و از این‎رو، نام فارسی آن با کمی دگرگونی در بسیاری جاها معروف گشته است: در برخی زبانهای اروپایی آن را یاس ایرانی نیز می‎نامند. به نامهای دیگر نیز (مثلاً ماگروزا و نیم ) خوانده می‎شود. محل رویش آن در سده‎های گذشته مناطق خاوری ایران، شمال هندوستان و باختر چین بوده، اما اکنون در بسیاری از مناطق گرمسیر و معتدل به عمل می‎آید. همة قسمتهای این درخت، از ریشه تا هسته، مصرف دارویی دارد و تقریباً همة خواص آن نزد پزشکان عصر اسلامی شناخته بوده است. بوییدن گل آن، گرفتگی بینی را برطرف می‎سازد، میوة آن سمی و خوردن مقادیر زیاد آن کشنده است. این خاصیت ظاهراً توسط محمدزکریای رازی ٠هـ م) شناخته شده است. پادزهر آن، عصارة پوست همین درخت است. عصارة برگ آن برای درمان دردهای ناحیة شکم، عرق‎النساء (سیاتیک) و سنگ مثانه و ضماد برگ و شاخة آن برای درمان غده‎های چرکین و التیام زخمها به کار می‎رفته است. عصارة پوست آن مقوی، ضدکرم و تب‎بر و روغن تخم آن ضدعفونی کننده و نیز ضدکرم است. از تخم آن به عنوان دانة تسبیح نیز استفاده می‎شود.

مآخذ: ابن‎بیطار، عبدالله‎بن احمد، الجامع لمفردات‎الادویه والاغذیه، بولاق، 1291ق، 1/22-23؛ ابوعلی‎سینا، حسینظبن عبدالله، القارنون فی‎الطب، به کوشش ابراهیم‎الدسوقی، بولاق، 1294ق، 1/255؛ امیری، منوچهر، فرهنگ داده‎ها و واژه‎های دشوار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353ش، صص 7-8؛ بیرونی. ابوریحان، صیدنه، ترجمة ابوبکر کاشانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، 1358ش، 1/51-52. 2/747؛ جرجانی، اسماعیل؛ ذخیرة خوارزمشاهی، به کوشش جلال مصطفوی، تهران، انجمن اثار ملی، 1352ش، 3/207؛ حسینی، محمدمؤمن، تحفه، تهران، محمودی، 1402ق، صص 65-66؛ زرگری، علی، روش شناسایی گیاهان، تهران، امیرکبیر، 1341ش، صص 254-255؛ همو، گیاهانی دارویی، تهران، 1345ش، صص 329-330؛ عقیلی خراسانی، محمدحسین، قرابادین کبیر، کلکته، 1275ق، صص 47-48؛ همو، مخزن‎الادویه، کلکته، 1844م، صص 86-87؛ قزوینی، زکریابن محمد، عجائب‎المخلوقات، به کوشش نصرالله سیوحی، تهران، مرکزی، 1361ش، ص 218؛ هروی، موفق‎بن علی، الابنیه عن حقائق‎الادویه، به کوشش احمد بهمنیار، دانشگاه تهران، 1346ش، صص 31-32؛ نیز:

Levy, Martin, The Medical Formulary. Of Al-Samargandi, Philadelphia, 1967, p.242.
بخش علوم

حقّ با ابوریحان

ص 552، حقّ با ابوریحان است این واژه یعنی غالیون، گیاه است که به انگلیسی Marsh bedstrawو Water 

   bedstraw گویند و به لاتین Galium Plaustre گفته می‏شود. و بقلة اللبن (علف ماست) و خِیْثَرَه هر دو در برابر Galium Verum لاتین هستند که به انگلیسی Yellow bedstrawو cheese rennetگفته می‏شود. پس واژه انگلیسی Bedstraw که در برابر علف ماست آمده است دقیق نیست بلکه باید گفته  yellow 

 bedstraw .   

http://www.wildflowersofireland.net/plant_detail.php?id_flower=21&wildflower=Bedstraw,%20Common%20Marsh

علف ماست 221
علف ماست 221
کبد - کلیه و مثانه - قند - صرع - سرطان - قطع کننده خونریزی - یبوست - زگیل - ضد تشنج - داءالرقص - اگزما - تصفیه کننده خون - زخم‌های سوداوی - طول عمر - گال - تقویت نیروی جنسی - درد گوش - ضد سم افعی و...

 

عُرْصُفْ

ص 538، عُرْصُفْ چنانکه در ص 182، تحفه حکیم مؤمن آمده است نام دیگر کمافیطوس است و بیشتر در کتابهای پزشکی کهن به این نام او را می‏شناسند که در توضیحات الصیدنه نیامده است.  

  1. عرصف | لغت نامه دهخدا

    عرصف : عرصف . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان ). نباتی است . (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند ... 

  2. ماش دارو

    حشیشی است که گل بنفش رنگ دارد و به آخر تخم گردد و آن را به یونانی خامانیطس گویند یعنی صنوبر الارض ، و به لفظ دیگر عرصف خوانند و کمافیطوس همان است . خوردن آن با عسل عرق النسارا نافع است . (برهان ) (از آنندراج ). گیاهی دوایی است که صنوبر الارض گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است علفی و یکساله از تیره لبدیسان (نعناعیان ) که ارتفاعش بین 20 تا 50 سانتیمتر است و در مناطق بحرالرومی و ایران به حالت وحشی می روید. برای این گیاه اثرمدر در کتب دارویی ذکر شده است . صنوبر الارض . زرعا. عرصف .کرفشا. جوده . کمفطوس . کمافیطوس . کماشیتوس . یرسروسی .ککرونده . صنوبر کاذب . خمافیطوس . یرچامی . قمفطش . قمفطیس . عرسف . خمابیطوس . خامانیطس . تخم کرفس رومی . جانت قبطه . خامافیطس . کمابیطوس . (از فرهنگ فارسی معین ).  

  3. عرصف


    العرصاف العقب المستطیل وأکثر ما یعنی به عقب المتنین والجنبین وکل خصلة من سرعان المتنین عرصاف وعرفاص قال الأزهری سمعته من العرب وعرصف الشیء جذبه والعراصیف فی الرحل کالعصافیر والواحد عرصوف قال یعقوب ومنه یقال اقطع عراصیفه ولم یفسره وعرصاف الإکاف وعرصوفه وعصفوره قطعة خشب مشدودة بین الحنوین المقدمین والعرصاف الخصلة من العقب التی یشد بها على قبة الهودج والعرصاف والعرفاص السوط من العقب والعراصیف ما على السناسن کالعصافیر قال ابن سیده وأرى العرافیص فیه لغة الأزهری العراصیف أربعة أوتاد یجمعن بین رؤوس أحناء الرحل فی رأس کل حنو من ذلک وتدان مشدودان بعقب أو بجلود الإبل وفیه الظلفات یعدلون الحنو بالعرصوف وعراصیف القتب عصافیره والعراصیف الخشب الذی تشد به رؤوس الأحناء وتضم به قال الأصمعی فی الرحل العراصیف وهی الخشبتان اللتان تشدان بین واسط الرحل وأخرته یمینا وشمالا

کُراث نبطی

ص 537، در فرهنگهای گیاه‏شناسی کُراث نبطی و بَصَلُ العفریت دیگر معادلهایی هستند که باز هم در برابر Allium 

 ampeloprassumآمده است. 

کراث | لغت نامه دهخدا

نوعی تره که گندنا گویند. (ناظم الاطباء). تره ای بدبوی که شامی آن چون پیاز و نبطی آن چون سیراست و نوعی از آن سر ندارد و در مصر کراث المائده گویند. واحد آن کُرّاثة است .
  • کالوخ . (برهان ). کُرّاث . نوعی از تره و گندنا. مَردوس . گندنای شامی . (برهان ). قِرط. نوعی از گندنا که کراث المائده نامندش . (منتهی الارب ). گندنا، شامی است و نبطی و دشتی .
  • خانق الکلب

    ص 497، خانق الکلب (خفه کننده سگ) در برابر Barjonia racemosa Descneو Apocynum erectum vell(در صیدنه wellآمده که غلط است) هم آمده است و به نوشته تحفة المؤمنین، ص 97، اذارقی است که به فارسی کچوله نامند. 

     خانق الکلب | لغت نامه دهخدا 

    خانق الکلب . [ ن ِ قُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اداراقی . اذاراقی . قاتل الکلب . کوچوله . کُچولَه . پیاز سگ . فلوس ماهی . کچلا. در اختیارات بدیعی آمده است : آن را قاتل الکلب هم ... 

    اَذَا َرَاقی/اذراقی

     

     

    فارسی : کچله ، کچوله

     

           شیرازی : فلوس ماهی

        

          تنکابن : کلاخ دارو

        

        مازندران: کلاخ دارو

     

    عربی : قاتل الکلب ،حب الغراب ، خانق الکلب

     

    هندی : کچله ، کچوله

     

     

    إنگلیسی : نکس وامیکا

     

    *توضیحات : تخم ثمر درختی است هندی به مقدار نارنجی بزرگ و پوست آن سرخ رنگ و بی‌بو و لحمی چندان ندارد و دانه‌های پهن مدور بسیار صلب و تلخ در میان آن می‌باشد مانند تخم بژهل که نیز ثمری است هندی در جوف بژهل و هر دانه در غلافی علی‌حده و تخم بژهل کوچک است و لحم آن مأکول به خلاف تخم اذاراقی که بزرگ و پهن و مدور و سمی غیر مأکول است و درخت آن بزرگتر از درخت نارنج و به مقدار درخت بیل هندی و برگ آن نیز اندک شبیه به آن و کوچکتر و عریض‌تر از برگ نارنج و مستعمل تخم آن است بدین نحو که در آب می‌خیسانند و پوست آن را جدا کرده به سوهان براده نموده بکار می‌برند و آنچه صاحب تحفه نوشته که آن بیخی است و در تنکابن و مازندران کلاج دارو نامند و برگ آن از برگ بنفشه سبزتر و گل آن مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساق آن از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ اشتباه خواهد بود و شاید بیخی دیگر شبیه به آن باشد نه آن.

    منابع :مخزن/اسما