ریشه معانی گیاهان
صیدنه / ابوریحان بیرونی؛ تصحیح دکتر عباس زریاب خویی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1370.
ابوریحان بیرونی، ویژگیهایی را در خود جمع دارد که او را به یک چهره ماندگار تاریخ دانش بشری در گستره جهانی بدل کرده است. خردمندی و خردگرایی او؛ پالایش آموزهها با پژوهش و آزمایش؛ شیفتگی به نَفْسِ دانش بشری به عنوان هدف و نه دستاویز پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی؛ خویشتن داری نَفْس از ارتکاب خطاهای بشری که دامنگیر بسیاری دانشمندان شده و میشود؛ ناآزمندی راستین به گرد کردن مال و وبال؛ کاربردی نویسی و نه فرو رفتن در بافتههای ذهنی و غوغاهای جدلی و بحثهای بیاثر؛ دسته بندی دقیق و علمی نوشتارهایش به نحوی که خواننده با مطالعه آثار او ذهنش آرام میگیرد؛ دریافت کامل یک مفهوم و باور به آن و به کار بستن آن در عمل، که گفتارش را سخت جذّاب و معتبر ساخته است؛ نظم و آرامش کم مانند ذهن روح او که ردّ پای آن را در آثارش میبینیم و سرانجام صداقت کلامش که به راستی، جمع این ویژگیها او را فراتر از همه دانش پژوهان ایران نشانیده است.
وصلههای کوچک و بزرگ اعتقادی و اخلاقی و سیاسی بر جامه بسیاری بزرگان تاریخ علم چسبانیده شده که بیرونی، هنرمندانه از همه بدنامیها، با نیکنامی سرافرازانه بیرون آمده است. بیرونی، به راستی تنها یک دانشمند به معنای مصطلح نیست؛ او به یک تعبیر، الگوی یک انسان کامل است که باید او را نیک شناخت و ارجش نهاد و به عنوان سرمشق زندگی علمی و پژوهشی به جوانان شناساند. او نمادی پیامبر گونه از جمع دانش و پژوهش حقیقت و یک زندگی خاکی آرمانی است. نوآوری او در نگارش موضوعات تألیفی که هر اثرش را در رشته ویژهاش در زمره کارهای انگشت شمار کرده است از دیگری خصایص اوست: قانون مسعودی و التفهیم در ستارهشناسی، آثار الباقیة در تقویم و اعیاد اقوام و ملل جهان، تحدید الامانات لاماکن در جغرافیا و مَسّاحی، تحقیق ماللهند در زمینه فرهنگ و تاریخ فلسفه هند، الجماهر فیمعرفة الجواهر در زمینه گوهرشناسی و الصیدنه در زمینه نامهای گیاهان و کانسارهای دارویی از آن جملهاند.
الصیدنه، مرواریدی است در ژرفای دریای دانش گیاهشناسی و داروشناسی تاریخِ علوم جهان اسلامی، که با پژوهشی دقیق باید از صدفش بیرون کشید. برای آنکس که به پژوهش در تاریخ علم ایران و اسلام میپردازد، او را از کَنکاش صیدنه گریزی نیست، صیدنه چاپ کریموف روسی، صیدنه چاپ ایرج افشار و منوچهر ستوده، صیدنه پاکستان به اشراف و تحقیق حکیم محمدسعید و دکتر رانا احسان الهی و سرانجام الصیدنه با تصحیح شادروان عباس زریاب خویی از جمله برجستهترین کارهای انجام شده در پردازش کتاب الصیدنه است.
زنده یاد زریاب خویی، فروتنانه حکایت آغاز تا پایان تصحیح و انتشار صیدنه را در مقدمه کتاب آورده است: از پاییز 1341 در دانشگاه برکلی کالیفرنیای آمریکا و در خواست پروفسور هنینگ برای چاپ و نشر آن تا ارائه آن در سال 1362 برای چاپ و سرانجام نشر نهایی آن در سال 1370 و یادآوری پژوهشهای پیش از او قدردانی و یادآوری از کار ایرج افشار و منوچهر ستوده و چاپ صیدنه پاکستان و به ویژه ویراست روسی کریموف. تصحیح صیدنه چون پژوهنده را با انبوهی از واژههای گیاهشناسی، جانورشناسی و کانساری از زبانها و گویشهای مختلف یک هزار سال پیش رو در رو میکند، کاری است بس دشوار. شناخت واژههای تخصصی این چنینی، حتّی در دوران معاصر هم کار سادهای نیست، چه برسد به فاصله زمانی میان ما و فرهنگهای مناطق جغرافیایی دور و نزدیک در سدههای پیشین. چندی پیش برای یک تحقیق، توفیق یار شد تا الصیدنه را از آغاز تا پایان از نظر بگذرانم. یادداشت حاضر، نگاهی است بس کوتاه و گذرا و البته نه تحقیقی تمام عیار و نقاّدانه. برخی افزوده هاست برای آنان که به مطالعه در پزشکی و داروشناسی کهن میپردازند و برخی نادرستی ها در انطباق واژههای عربی و فارسی با معادل لاتین، یا اشتباه خوانیهای مصححّان که در این تصحیح از آن بهره گرفته شده و یا اشتباه نویسیهای کاتبان گذشته. امید که دوستداران را به کار آید و چنانچه عمری باقی بود با یاری خدا، دیگر یادداشتهای مربوط به صیدنه را در مقالهای دیگر خواهم آورد:
ص 3، آباغلس، معادل Anagallis arvensis آورده شده است، درست آن است که آناغلس ثبت شود و در فرهنگهای گیاهی همچنین این اصطلاح لاتین در برابر آذان الفار نبطی و عین الجَمَل آمده است و نه آباغلس. و در مخزن الادویه خراسانی، آناغلس در برابر آذان الفار آمده که در ص 21 صیدنه از آن نام برده شده است. بار دیگر در صیدنه ص 32، Myosotis Palustris with یا Asperugo Procumbens در برابر آذان الفار آمده است. درست آن است که واژه اولی در برابر آذان الفار برّی و عین الهُدهد بوده و دومی معادل گیاه دیگری است غیر از آذان الفار. نتیجتا اگر آناغلس ـ و یا آباغلس ـ را مترادف آذان الفار بگیریم معادل گذاری انواع آذان الفار با هم خلط شده است. نتیجتا انطباق معادل لاتین با مدخلهای عربی وجود ندارد و پژوهشگر دچار سردرگمی میشود. و بالطبع قابل استناد نخواهد بود.
ص 14، بُشاق شماهی و در توضیحات پُشّاق ماهی آورده شده است در متن صیدنه آمده است که:
ـ و فی ایدی النصاری کتاب یسّمونه بُشّاق شماهی ای تفسیر الاسماء و یعرف ایضا جهار نام به معنی ان کل واحد مما فیه مُسّمی بالرومیه و السریانیه و العربیة و الفارسیة. در کتابشناسی نسخ خطی پزشکی ایران ص 95 و 96 از کتابی یاد شده است که چارنام یا شباقش ماهی نام دارد و یادآوری شده که این اثر، فرهنگ واژههای پزشکی به چهار زبان است و نسخه کتاب به زبان فارسی است و نسخهای از آن در دانشگاه تهران موجود است پس تلفظ یاد شده در صیدنه ما دُرست نیست.
ص 16، لکسیقون، همان Lexicon لاتین امروزی است به معنای قاموس یا فرهنگ لغت. بیرونی میگوید: و لهم کتب تُسمّی لکسیقونات یشتمل علی غرائب اللغات و تفسیر المشکل منها و ربّما افرودها لکتاب کتاب. فعندی لکسیقون لزیج بطلمیوس مکتوب ما فیه بالخط السُریانی ثم بعینه بالعربی ثم تفسیره و الیه ارجع فی مطالبی. پس تفسیر واژه یاد شده معادل همان فرهنگ دو یا چند زبانی امروزی است که بیرونی به درستی آن را دریافته است.
ص 33، در مدخل اذخر، ترکیب «کرته دشتی» آورده شده که نادرست است. نام دقیق آن گَزَنَه دشتی است و کَزَنه، عربی نگار آن خواهد بود و نه کرته. تِبْن مکه (کاه مکه) و خلال مأمونی، هم نامهای دیگر اذخر است.
ص 45، در منابع کهن «کُراث ابوشوشه» هم در برابر Allium ascalonicumآمده است.
ص 45، اسقولوفندریقون، و اسقولوفندریون آمده است. در کتابهای پزشکی و داروی مفرده و قرابادینها، اساسا به شکل اسقولوقندریون آمده است، گرچه اسقولوفندریون به تلف لاتین نزدیکتر است و شاید منطقیتر به نظر برسد. حشیشة الذهب، (گیاه زرّین)، کف النسر (پنجه کرکس)، عُقْرُبان و الحشیشة الدودیة مترادفهای دیگر عربی آن است.
ص 53، کُراث رومی هم معادل دیگری است که در برابر Allium Porrumآمده است.
ص 72، شاه پسه در برابر اکلیل الملک آمده است. شاه پسند، واژه درست آن است.
ص 73، جزیره اقریطش، به این شکل ثبت شده است. در کتابهای پزشکی کهن جزیره یاد شده، بیشتر اقریطی آورده شده است. اقریط، واژه تغییر یافته نام جزیره «کِرت» است.
ص 89، رُمّان النهار و عرینه، معادلهای عربی Hypericum Androsaemumآمده است، در حالی که در پیوست مخزن الادویه، رمان النهار، نوع کبیر هوفاریقون دانسته شده است.
ص 89، در برابر مدخل ایدوسارون، Secungera coronillaآمده است. مُعادل درست آن Hedysarumاست که با تلفّظ و رسم الخط عربی واژه هماهنگی بیشتری دارد. پس تلفّظ اندروصارون نادرست است. معادل عربی این واژه لاتین آن عَدسُ المُرّ (عدس تلخ) است. عقیلی خراسانی در مخزن الادویه (ص 967) آورده است: گفتهاند تخم نباتی است که به یونانی سفارعاثیون نامند و مستعمل در تریاقات و از ادویه نافعه در سموم است.
ص 90، مدخل اکسیمیلین، در توالی با مدخل ایارج آمده است که نادرست است. اکسیمیلین معادل سکنجبین یا سرکه انگبین پارسی است و مدخل جداگانهای به شمار میآید.
ص 90، اصطخیقون، ثبت نادرستی است. در نُسخ پزشکی و دارویی کهن و قرابادینها به شکل اصطمخیقون آمده است که با استوماخوس لاتین که به معنای معده میباشد از نظر تلفظ نزدیکتر است چون از گروه داروهای گوارشی است.
ص 90، سَجرینیا، به این شکل نادرست است و بیشتر به شکل «سجزینا» یا «سجزینیا» آمده و مصحح کتاب درباره این واژه توضیحی نداده است. این واژه در فرهنگهایی چون مخزن الادویه عقیلی خراسانی، تحفه المومنین حکیم مومن، فرهنگ پزشکی و داروسازی یوهان شلیمر، جوامع ابن بیطار، برهان قاطع و محمد معین نیامده است. در چاپ مفتاح الطب ابن هندو (چاپ مؤسسه مطالعات اسلامی، 1368 خورشیدی) به شکل شجرینا آمده که نادرست است. در الابنیه عن حدائق الادویه به شکل سجزینا آمده است و نوعی ترکیب افیونی معرّفی شده است، ص 95 در نسخه خطی قرابادین شاپور بن سهل (نسخه خطی ملک مورخ 734 قمری) هم سجزنیا آمده است.
ص 105 و 110، در برابر Amaranthus tricolor ، بُستان افروز آمده و در ص 266 در برابر Amaranthus gangecticus ، دَحْدَاح آمده است. در حالی که در فرهنگهای انگلیسی و فرهنگهای گیاهی، دو اصطلاح فوق یکی دانسته شده و در برابر ترکیب لاتین Crinum americanumواژه دحداح آمده است. دُجْ الامیر هم مترادف بستان افروز است.
ص 106 و 379، حَبَق الراعی و شُوَیلاء، هم معادل Artemisia Vulgarisاست.
ص 120، بقّله یمانیه عقیلی خراسانی در مخزن الادویه، ص 231، بقّله یمانیه را به بلخی «منج» ضبط کرده است. نه مخنخ. شَدَخ نیز واژهای است عربی که در برابر بقّله یمانیه آوردهاند.
ص 124، انقرادیا، ثبت شده است. در بیشتر منابع پزشکی به شکل انقردیا آمده و نه انقرادیا مخزن الادویه، ص 234).
ص 142، تنبول (piper betel) به اشتباه به شکلbetle piper آمده است که نادرست است.
ص 147، در فرهنگهای گیاهی، شوک الجمال و عاقول هم در برابر Alhagi Maurorumآمده که در توضیحات صیدنه یاد نشده است.
ص 190، خزدمیان. این واژه در تحفه المومنین، ص 102، به شکل خزمیان آمده است. و گفته شده فارسی است یعنی مانند خزه، که شاید خَزمان درستتر باشد. و به آن حیوان جُندبیدستر هم گفته شده است. و در کتاب بیان الطب تفلیسی، نسخه خطی سپهسالار، خزومیان آمده است.
ص 196، در کتابهای کهن، «اسطراطیقوس» هم آمده است که با معادل لاتین آن هماهنگی بیشتری دارد تا استقلیطاس و اسقلیاطیقوس.
ص 202، حجرامیانطوس (Asbestos)؛ پنیه نسوز است. و توضیح بیرونی هم گویای ان است. «یعمل بعض الناس منه کما یعمل من الکتان و ینسج کالسیور یشتعل فی النار و یضی من غیران یحترق» که اشارهای به این نکته نشده است.
ص 204، Asphaltum معادل لاتینِ واژه حجارة القفر آمده است.
ص 210، مِنْسَمْ معادل Aspidium Lonchitis است نه حربه. دو اصطلاح انگلیسی shield fernو Holly fern مترادف آن است.
ص 233، در صیدنه در برابر Acontium napellus ، معادل خانق الذئب آمده است. در متون کُهن، معادل «بیش موشا» نیز که پارسی است در برابر معادل فوق آورده شده است. قاتل النّمر، به عنوان مترادف واژه لاتین گفته شده هم آمده است.
ص 234، معادل Atractylis gummiferaوCardoparium corymbosum در کنار هم آمده است. در حالی که معادل لاتین اول، خامالاون سپید است که اشخیص و شوک الملک هم نامیده و معادل دومی، برابر خامالاون اسود است. لوقوس (Leukus) هم به معنای سفید است و نوع سفید آن خوراکی است و نوع سیاه آن جز در مصرف خارجی نباید مصرف شود چون کُشنده است. پس دو معادل، با هم برابر نهاده شده.
ص 237، بزرالخُبّه، همان است که امروزه به آن خاکشی یا خاکشیر گفته میشود. دکتر زریاب در برابر آن اصطلاح لاتین Sisymbrium officinale یا Sisymbrium polyceratoneرا آورده است. در حالی که این دو اصطلاح لاتین، معادل فارسی قدومه یا توذری است. البته دکتر زریاب یک بار دیگر آن را به درستی در ص 156 در برابر توذری آورده است.
ص 253، «حشیشة السلحفاة» هم مترادف شجرة الکلب آمده است.
ص 257، مسک الجنّ و حشیشة الریح، دو معادل دیگر جَعْدَه به شمار میرود. به شیرازی گُل اربه و به فارسی عنبر بید گویند (مخزن الادویه، ص 305).
ص 258، الخُنثی و الاسراش، معادل مصطلح دیگری دارد به نام سریش، که شناخته شدهتر است. بَرواق هم مترادف آن سه واژه است.
ص 258، اصطلاح Prunus persica معادل لاتین دیگری است که برای Amygdalus persicaآمده است.
ص 274، دُوَقس و جَزَرالرَعَاة و حشیشة البراغیث، دیگر مترادفهای دوقو است.
ص 298، روبارَزک. عنب الثعلب (Solanum nigrum) ، به نوشته عقیلی خراسانی در مخزن الادویه، ص 620، معادل روباه تربک و روباه تورک است. اساسا در کتابهای کهن به روباه زرک بر نمیخوریم، گرچه فارسیِ واژه به واژه عنب الثعلب، روباه زرک است. انگور روباه هم در کتابهای پزشکی کهن آورده است. و احتمال هم هست که روباه زرگ باشد که زرگ را مخفف زرگون بگیریم.
ص 306، شجره رستم (درخت رستم)، نام دیگر زراوند طویل است که در توضیحات الصیدنه نیامده است. و معادل لاتین longa Aristolochia (زراوند درازینه) را تنها بر نوع طویل زراوند میتوان اطلاق کرد نه به طور اعم. و در برابر زراوند مدحرج، معادل Anstolochia rotunda(زراوند گردینه) و در بربر زراوند سفید برابر نهاده Habenaria biofolia را میتوان نهاد. پس A.longa با A.rotundsکه مترادف آورده شده مترادف نیستند.
ص 315، از کریموف نقل شده که در برابر معادل زَقّوم اختلاف است. در فرهنگ گیاهشناسی عربی، معادل زقّوم اصطلاح Elaeganus angustifolisآمده است. زیْزَفون، نُقْد، بُلْ و ضَرْعِالکَلْبه (پستان سگ) همسنگهای زَقّوم است. در زبان انگلیسی هم oil plantـ Zakkoum و Oleasterوtree oilدر برابر زَقّوم آمده که معادل اولی بسیار به تلفظ عربی آن نزدیک است.
امّا برابر نهاده Balanites aegyptiaca؛ هَلیج، هَجلیج و هَلَجْ است نه زقّوم که دکتر زریاب آن را آوردهاند. و سه اصطلاح عربی فوق معادل انگلیسی آن، Thorn tree و Egyptian balsamاست.
ص 320، در برابر زَهْرَه، بخاریس (Baccharis) تلفّظ درستیتر است تا تلفّظی که از دسیقوریدس به شکل بقخارس (Bakkharis)نقل شده است. در فرهنگهای گیاهی عربی معاصر به شکل اول آمده است.
ص 354، سـنّامکی. دکـتر زریاب در صـیدنه در برابر این داروی گیاهی، دو معادل آورده است: Cassia angustifoliaو Cassia acutifolia. آنچه در گذشته مصرف عمومی داشته است همین سنای مکی است که به آن سنای حجازی هم گفته میشده است که معادل دقیق آن Cassia angustifoliaاست. و امّا Cassia acutifolia سنای هندی است که کاربرد کمتری داشته است. پس این دو معادل را نمیتوان مترادف هم و در برابر سنای مکی به کار برد. در تحفه حکیم مؤمن هم گفته شده که سنای مکی از سنای هندی کاربرد بیشتری دارد. پس تنها معادل دوّمی برای سنا مکی باید درست تلقی شود.
ص 384، شیحان و حشیشه خُراسانیه هم مترادف شیح هستند که آورده نشده است.
ص 408، در برابر Artemisia dracunculus، طرفاء آمده است که طرخون درست است.
ص 418، ابن الجزّار در کتاب طب الفقراء و المساکین، تاغندست را مترادف عاقرقرحا آورده است.
ص 474، تـانـبـول و کـَوثـَل، مـتـرادفـهـای دیگـر فـوفل اسـت کـه به انـگلیسی palm nut ـ Betelگفته میشود.
ص 489، قُرْم، شکل دُرستش قُرّام است که مترادف دیگر آن شوری است.
ص 494، در برابر قصب، معادلهای Arundo donax و Arundo Phragmitesو Phragmites communisآمده است. در حالی که دو معادل دومی و سومی برابر نهاده قَصَب و غاب است و در برابر لاتین اول، معادل فارسی غاب رومی و غاب بَلَدی درست است. در متن الصیدنه این سه در کنار هم به عنوان مترادف آمده است.
ص 495، Atriplex hortensisقطف البیض (سفید) است نه قطف، و قطف در برابر Atriplex hastataدُرست خواهد بدو که سَرمَق و سَرْمَجْ هم مترادفهای آن هستند.
ص 497، خانق الکلب (خفه کننده سگ) در برابر Barjonia racemosa Descneو Apocynum erectum vell(در صیدنه wellآمده که غلط است) هم آمده است و به نوشته تحفة المؤمنین، ص 97، اذارقی است که به فارسی کچوله نامند.
ص 537، در فرهنگهای گیاهشناسی کُراث نبطی و بَصَلُ العفریت دیگر معادلهایی هستند که باز هم در برابر Allium ampeloprassumآمده است.
ص 538، عُرْصُفْ چنانکه در ص 182، تحفه حکیم مؤمن آمده است نام دیگر کمافیطوس است و بیشتر در کتابهای پزشکی کهن به این نام او را میشناسند که در توضیحات الصیدنه نیامده است.
ص 552، حقّ با ابوریحان است این واژه یعنی غالیون، گیاه است که به انگلیسی Marsh bedstrawو Water bedstraw گویند و به لاتین Galium Plaustre گفته میشود. و بقلة اللبن (علف ماست) و خِیْثَرَه هر دو در برابر Galium Verum لاتین هستند که به انگلیسی Yellow bedstrawو cheese rennetگفته میشود. پس واژه انگلیسی Bedstraw که در برابر علف ماست آمده است دقیق نیست بلکه باید گفته yellow bedstraw .
ص 553، لَبَخ در فرهنگهای عربی به نام «ذقن الباشا» هم ضبط شده است. در کتاب شرح الکتاب دیاسقوریدس، لبخ، به فارسی آزاد درخت دانسته شده است (ص 38).
ص 555، واژه «بیجه» آمده است. دکتر زریاب در توضیح آوردهاند که این کلمه به این شکل یا به شکلهای دیگر در فرهنگهایی که در دسترس من بود دیده نشد. در حالیکه این واژه کل عربی شده واژه «پیچه» است که به آن زنگ گندم هم گفته میشود.
ص 561، در برابر لوف، سه معادل لاتین آمده است. Arum Dranculusو Dracunculus Vulgarisهر دو با هم مترادف هستند و معادل آن لوف الحیه یا آذان القیّس (گوشهای کشیش) میباشد و برابر نهاده اصطلاح، Arum italicum«لوف جعد» یا «ذَریرَه» یا آذان الدّب (گوشهای خرس) است. در کتاب الصیدنه هر سه واژه لاتین در کنار هم معادل «لوف» آورده شده است که البته خطاست.
ص 580، در فرهنگها در برابر Origanum dictamnus ، ریحان الارض و بقلة الغزال هم آمده است.
ص 584، در برابر المُقْل Balsam odendron africanumو commiphora africanum(که در الصیدنه به شکل نادرست cammiphora آمده است)، درست است. اما اصطلاح لاتین Hyphaene thebaica، باید در برابر شجرة المُقل و دوم (Dum) دُرست باشد که معادل انگلیسی آن Ginger bread treeاست. پس این سه اصطلاح، یکی نیستند و سومین ترکیب لاتین با دوتای دیگر معادلهای متفاوتی دارند.
ص 592، مولبدانا (Galena). احتمالاً مولیبدن (Molyb denum) درست است که با عدد اتمی 42 در جدول مندلیف آمده است، چون بنا به شرح بیرونی به نقل از صهاربخت: قوّة قریبة من قوه مرداسنج. و مرداسنج همان مُرداسنگ میباشد که مترادف مرتک و مُرده سنگ است.
ص 596، در برابر Acrostichum dichototum ، میبه آمده که مُیَبَسَه درست است. مَیْبَه ،به «شراب به» اطلاق میشده، در حالی که مُیَبَسَه، نوعی گیاه است که مَشوط الغُراب نام دیگر آن است. در متن صیدنه هم آمده است که: «حَبّ حامِض یَسْوَّدُ اِذا بَلَغَ وَ انتهی شِکِله و شجرته کشکل الانبر باریس»، که تاییدی برای دانهای گیاهی بودن آن است. در تحفه حکیم مؤمن (ص 252) هم آمده است: میبه، اسم فارسی شربت به است که با شراب و یا به آب انگور دوشاب انگوری ترتیب دهند، و در صفحه 251 همان کتاب آمده، مُیبسن، به یونانی لوطوس نامند و دانه او سیاه و از دانه انار کوچکتر باشد. پس، باید میبسه را نوعی دانه گیاهی دانسته که در برابر اصطلاح لاتین فوق است.
ص 596، دو اصطلاح لاتین Asparagus officinalis و Asparagus acutifolius مترادف هم آمده است، در حالی که واژه اولی همان هلیون است و با کشک الماز هم مترادف اند و دوّمی، هَلیون بَرّی است.
ص 600، Ammi copticum مترادف Caurum Copticum است که البته به اشتباه Cavum copticumآمده است. کَمون حبشی و انیسون بَرّی، مترادفهای دیگر واژه نانخواه هستند که از آن یاد نشده است.
ص 621، Althaea rosen cavan ، معادلهای وردالزَوَانی، خطمی بَرّی و شَحمَ المَرج هم برای آن آمده است.
ص 624، در برابر Amomum meleguete ، هال بوا یا خیربوا آمده است. همچنین واژه Elettaria cardamomum ، مترادف واژه پیشین دانسته شده است؛ در حالی که اصطلاح لاتین اخیر، قاقله صغیره یا حَبّ الهال یا حبهان است. و یکبار دیگر در الصیدنه، در ص 477، در برابر قاقله، معادل Elettaria cardamomumآورده شده است. یعنی یک اصطلاح لاتین دو بار در دو جا، معادل دو گیاه آورده شده در حالی که Elettaria cardamomumو Amomum melegueteیکی نیستند و در ص 624 آن دو با هم آورده شدهاند.
ص 626، هُرْطمان، سه معادل دیگر با نامهای شوفان، زیوان و زُمَّیر دارد.
و ضمنا در مورد این واژه نظر «لکلرک و شپرنگل» پیرامون انطباق واژه Typha latifoliaبا طیفی درست است و اصطلاحات دادی، بَرْدی و بُوط هم مترادفهای دیگر طیفی است.
ص 636، سابیزج، در صیدنه چنین آمده است: الیبروح، بالسریانیة یبروحی و بالفارسیة سابیزج و قیل سیب سیک. در حالی که سابیزج معرب واژه شابیزک است نه شکل فارسی. و سابیزج و شابیشک نادرست است. سراج القطرب و تفاح المجانین هم از دیگر مترادفهای عربی آن است.
ص 640، خرّوب الخِنزیر و اُمّ الکَلب و آناغِورَس و جرّود، مترادفهای دیگری است که در برابر Anagyris Foetida آمده است.
منابع:
1. 1. پژوهشگر متون پزشکی.